اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 60
کل نظرات : 35

بازديد امروز : 10 نفر
بارديد ديروز : 24 نفر
بازديد هفته : 261 نفر
بازديد ماه : 237 نفر
بازديد سال : 3,010 نفر
بازديد کلي : 42,582 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

به گزارش حجاب بانو: سیده زینب حیدری ؛ واژه لیبرالیسم از ریشه لاتین liber به‌معنای آزادی گرفته شده است. لیبرالیسم، مجموعه روش‌ها و ایدئولوژی‌هایی است که هدفشان فراهم کردن آزادی هرچه بیشتر برای فرد است. پیروان چنین عقایدی را لیبرال می‌نامند.[1]

لیبرال‌ها معتقدند که انسان، آزاد به‌دنیا آمده، صاحب اختیار و اراده بوده و مجاز است خود را به‌هر اندازه ممکن، آزاد پرورش دهد. با این وصف، می‌توان لیبرالیسم را مکتب یا فلسفه آزادی‌طلبی نامید. مفهوم لیبرالیسم را می‌توان به‌منزله میراث تمدن غرب، زمینه فکری دموکراسی، سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم به‌شمار آورد.[2]

هرچند اصطلاح لیبرالیسم به‌عنوان نامى براى تعدادى از برنامه‌هاى حزبى مختلف و ایدئولوژى‌هاى سیاسى بى‌ثبات، در اوایل قرن نوزدهم در اروپاى غربى مطرح شد، اما اندیشمندان لیبرال کوشیده‌اند تا ریشه‌هاى فکرى این نظریه را در نوشته‌هاى متفکران پیشین، حتی سقراط و ارسطو جست‌وجو کنند.[3]

گزارۀ «آزادی» در علوم انسانی

«آزادی» از جمله «حقوق انسانی» است و تبیین آن برعهده «علوم انسانی» است. علوم انسانی نیز بدون «انسان‌شناسی» مفهومی ندارد. از این‌رو، بحث از آزادی، زیرمجموعه بحث هستی‌شناسی است. اگر بخواهیم آزادی را بشناسیم باید ابتدا انسان را بشناسیم.

در انسان‌شناسی اسلامی، شناخت انسان باید در مسیر شناخت خدا قرار گیرد، یعنی باید به بنده بودن انسان در درگاه خداوند معتقد باشیم تا بتوانیم از انسان‌شناسی سخن بگوییم. از نظر اسلام، انسان، تنها می‌تواند در چارچوب ارزش‌ها و احکام الهی آزاد باشد و نمی‌تواند با میل و هوس خود زندگی کند.

اما اندیشمندان غربی، مبنای آزادی را عقل و خرد انسانی یا به‌اصطلاح حقوق طبیعی می‌دانند.[4]

از نظر راسل، علم می‌تواند راه‌های مبارزه با بسیاری از بدبختی‌های بشر را نشان دهد، اما این‌که انسان بخواهد در مسیر کمال گام بردارد دیگر از عهدة علم برنمی‌آید. علم نمی‌تواند کاری کند که بشر با خودخواهی‌های خود مبارزه کند. از همین‌جاست که می‌گوییم چون مکتب لیبرالیسم در شناخت‌شناسی و حتی انسان‌شناسی خود دچار اشکال است، نمی‌تواند مشکلات بشری را حل کند.[5]

تأمین آزادی، وابسته به داشتن مبنای اعتقادی، اهداف غایی و دادن جایگاهی به انسان در خلقت است. از آن‌جا که اندیشمندان غربی به‌دلیل نداشتن این مبنای اعتقادی، منافع و آرزوهای انسان را مبنا می‌دانند، تأمین آزادی واقعی ممکن نیست. آزادی یک سلسله اصول و مبانی درونی و اعتقادی و اجتماعی دارد که بدون آن اصول و مبانی و بدون توجه به عوامل واقعی آن یک شعار توخالی است. آن‌ها بر اصل حیثیت ذاتی انسان تکیه می‌کنند، این در صورتی ممکن است که آن را محترم شمرده و دور از آلودگی نگه داریم، نه آن‌که آن را به حال خود بگذاریم.[6]

باید در نظر داشت که خود آزادی برای انسان دارای ملاک نیست، بلکه هدف از آزادی برای ما اولویت دارد. به‌همین دلیل می‌گوییم آزادی، مقدمه کمال است نه خود کمال. یعنی خدا انسان را طوری خلق کرده است که از راه آزادی و انتخاب و اختیار به کمال خودش برسد.[7]

آزادی به‌معنای فقدان مانع در برابر انسان است، و مانع، ناشی از بازدارندگی موجودی نسبت به موجود دیگر است؛ به‌عبارت دیگر، آزادی همیشه دو طرف می‌خواهد، به‌طوری که چیزی از قید چیز دیگر آزاد باشد.[8]

آزادی، ابزار زمینه‌ساز رشد و شکوفایی افراد است و ما آن را چون یک ارزش در کنار ارزش‌های دیگر می‌پذیریم و بر این باوریم که اگر آزادی‌های سیاسی و اجتماعی تأمین شود، انسان‌ها رشد و شکوفایی بیش‌تری خواهند یافت. در حقیقت، اسلام آزادی را هم برای رشد خلاقیت‌های علمی می‌خواهد و هم برای نیل انسان‌ها به کمال والای انسانی، اما متفکران لیبرال، آزادی را به‌گونه‌ای مطرح می‌کنند که فقط تأمین‌کنندة منافع خودخواهانة افراد است.

خدامحوری رکن اسلام، و انسان‌محوری اساس لیبرالیسم است. با وجود تأکید هر دو دیدگاه بر عقل، جایگاه انسان به‌لحاظ انسان‌شناسی متفاوت است. در آزادی لیبرالی، انسان به‌دلیل وجود عقل هیچ آتوریته‌ای را قبول ندارد، ولی در اسلام، انسان، بنده و مخلوق خداست، پس باید فرمان‌پذیر باشد. در اسلام به‌دلیل امکان استعداد انسان، قضا و قدر الهی بر آزادی و خودمختاری انسان قرار گرفته است و کمال انسان تنها با اطاعت کامل از خدا در چارچوب اسلام امکان‌پذیر است.

به اجمال می‌توان گفت اصالت فرد، تأکید بر آزادى نامحدود وی را پدید آورده است؛ در آزادى لیبرالى، فرد در انتخاب هرگونه نظر و عقیده و ابراز و عمل کاملاً آزاد است و رفتار فرد اساساً از مجراى امیال و تمنیات او تعیین شده و هرچه دوست بدارد و انتخاب کند، فى‌نفسه خوب است. در این نوع آزادى، فرد به‌طور مطلق، حاکم و مالک خویش بوده، ناظر و آمر دیگرى چون خداوند، جامعه و دولت براى او وجود ندارد.

از آسیب‌های آزادى لیبرالى براى افراد، پریشانى و احساس تنهایى براى خود او و به‌وجود آمدن بى‏قانونى و هرج و مرج در جامعه است؛ چراکه نفس انسان در صورتى که خارج از تقیدات دینى قرار گیرد، او را هلاک خواهد کرد.

فردگرایی و خدا انکاری

فردگرايان معتقدند كه فرد يعنى يك واحد انسانى كه از واحدهاى ديگر انسانى متفاوت است. انسانيت انسان به امتيازات فردى اوست نه به مشتركات انساني اش؛ فرد و مختصات فردى اوست كه شخصيت انسانى اش را شكل مى دهد. آنان به اين نتيجه مى رسند كه براى شكوفايى گوهر وجود انسان، او بايد بتواند خواست فردى خود را بهتر محقق كند و اين جز در سايه آزادى مطلق و كامل فراهم نمي شود. پس هرچه انسان براى اِعمال خواست فردى اش آزادتر باشد شخصيت او شكوفاتر شده و به انسانيت بالاتري مي رسد.

نتيجه ديگر آن انديشه اين است كه براى همه انسان ها تنها يك راه سعادت وجود ندارد، بلكه هر انساني براى خودش يك راه سعادت منحصر به فرد دارد، چون سعادت فرد يعنى اِعمال تمايلات فردى او و چون تمايلات انسان ها هم با يكديگر متفاوت است، پس خواسته هاى نفسانى خاص هر فرد، راه سعادت اوست.

فردگرايي ليبرال، عبارت است از عقل‏گرايي افراطي، که در آن بر عقل فردي و حقوق ناشي از آن تأکيد مي‏شود. ليبراليسم معتقد است عقل فردي نه تنها در عرصه آزادي انديشه بايستي مورد احترام باشد، بلکه اساساً در زندگي سياسي و اجتماعي، همه قوانين اجتماعي بايد در دادگاه عقل هر فرد، قابل دفاع باشند.

بدین ترتیب منشأ بسیاری از تناقضات در مبانی علوم انسانی غربی فردگرایی و اعتقاد به شرک  و خدا انکاری است که زمینه را برای جاهلیت مدرن فراهم کرده است.

از این رو علوم انسانی غربی انسان را موجود خود بنیاد می داند و بعد خلقت و آفرینش انسان را نفی کرده و ارزش های والای انسانی را به حیات و زیست حیوانی تقلیل داده است  و خوردن، آشامیدن، رفاه و مسکن را به عنوان ساختار کلی نیازهای انسانی در عصر حاضر مورد توجه قرار داده است.

اینچنین است که علوم انسانی غربی از نیازهای ماورایی و نیز عنصر سعادت طلبی یا فرجام باوری انسان غفلت کرده است و فقط به داده های دنیایی و زمینی اکتفا کرده است  از این رو فهم علوم انسانی غربی از ماهیت انسان به شدت دچار نقیصه است .

با این تفاسیر باید گفت رسالت متولیان علمی کشور باید در وهلۀ نخست در راستای ترجمۀ آثار مهم و کلیدی غرب و نیز   نقد مبانی لیبرالیسم در ساحت علوم انسانی با بهره گیری از آموزه های اسلامی و انسانی  منحصر شود زیرا جهل از مبانی علوم انسانی غربی، سیر علمی در کشور را به قهقرا خواهد کشاند وتوان بازتولید علوم انسانی بومی را از ما سلب خواهد نمود.

 

[1] داریوش آشوری، دانش‌نامه سیاسی، ص ۲۸۰٫.

[2] حسین بشیریه، تاریخ اندیشه سیاسی در قرن بیستم، ص ۱۴٫.

[3] Liberalism, in Encyclopedia of Ethies, p. 698.

[4] علی محمودی، نظریه آزادی در فلسفه سیاسی هابز و لاک، صص ۲۲ و ۷۱٫.

[5] عبدالله نصری، آزادی در خاک نقدی بر مبانی فلسفی لیبرالیسم.

[6] مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد مطهری، ج ۱، ص ۱۲۵٫.

[7] همان، انسان کامل، ص ۳۴۹٫.

[8] همان، آزادی معنوی، ص ۲۸٫.

امتياز : نتيجه : 5 امتياز توسط 1 نفر مجموع امتياز : 5

برچسب ها : لیبرالیسیم، , علوم انسانی، , آزادی، , اسلام، , حجاب بانو، , آزادی معنوی ,
بازديد : 47
[ ] [ 15:24 ] [ سیده ]
آخرين مطالب ارسالي
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

آرشيو
جست و جو