اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 60
کل نظرات : 35

بازديد امروز : 31 نفر
بارديد ديروز : 24 نفر
بازديد هفته : 282 نفر
بازديد ماه : 258 نفر
بازديد سال : 3,031 نفر
بازديد کلي : 42,603 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
به گزارش حجاب بانو؛ اگر بخواهیم زندگی روحانی شهید سید عبدالمحمد تقوی را بررسی کنیم باید آن را در چند زمینه مورد بررسی قرار دهیم. چرا این شهید به عنوان شهید شاخص معرفی شد؟

شهید عبدالمحمد تقوی در تاریخ 22/بهمن ماه /1343 در روستای سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود، دوران تحصیل را در زادگاهش ادامه داد.

به دلیل علاقه فراوان به دروس اسلامی و حوزوی برای یادگیری علم و آموختن این دروس به قم و شیراز می رود و از محضر علمایی همچون آیت الله شهید دستغیب، آیت الله امینی و آیت الله گلپایگانی بهره های فراوانی می برد،یادگیری شهید به حدی بود که او را عارف واصل کامل نام می نامند.

 در پی چیزی فراتر از علم بود و آن معنویتی بود که جز با شهادت تکمیل نمی شد. نهایت این که ایشان در تاریخ 22 بهمن ماه 1364 در منطقه عملیاتی اروند در حمله به شهر فاو به آرزوی خود که همان وصال معشوق بود رسید.

اگر چه عمر کوتاهی داشتی اما در همین زمان توانستی ره صد ساله را یک شبه بپیمایی و یکی از بهترین های زمانه خود باشی.

به منظور شناخت بهتر و آشنایی با فضایل و کمالات معلم شهید سید عبدالمحمد و منصور تقوی با برادر این شهیدان گرانقدر که او نیز همانند برادرش عبدالمحمد از علوم حوزوی بهره ای برده است گفتگویی انجام شده که از منظر مخاطبان این وبلاگ می گذرد.

حجت الاسلام سید علی اصغر تقوی عضو هئیت علمی دانشگاه علامه طباطبایی تهران و استاد حوزه هستند.در زمان شهادت برادرانش شهید عبدالمحمد و منصور سن زیادی نداشته و به همین دلیل خاطرات وی از زبان پدر و مادر و اقوام شهید بوده است.

شهید عبدالمحمد فرزند چندم خانواده بود و در چه سالی متولد شدند؟

دو برادر شهیدی که تاریخ تولد و شهادتشان یکی است

شهید عبدالمحمد تقوی فرزند دوم خانواده 6 نفری بودند که در تاریخ 22 بهمن ماه سال 1343 در روستای سوق دیده به جهان گشود.

وی بعد از دوره راهنمایی و به دلیل علاقه به دروس حوزوی برای ادامه تحصیل راهی شهرهای قم و شیراز شدند.

با شروع جنگ تحمیلی شهید عبدالمحمد تقوی به منظور آموزش و تبلیغ دین راهی جبهه های حق عیله باطل شد و در تاریخ 22 بهمن ماه سال 1364 در منطقه اروند در حمله به شهر فاو به شهادت رسید.

شهید منصور تقوی برادر شهید عبدالمحمد در مردادماه سال 1351 به دیده به جهان گشود و در مردادماه سال 1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

آیا شهید در دوران قبل از انقلاب فعالیت های سیاسی- مذهبی داشتند؟

بله دوران فعالیت های سیاسی شهید پیش از پیروزی انقلاب شروع شد.

شهید عبدالمحمد که دوران نوجوانی خود را می گذراند به واسطه عموهایش که آن ها نیز حوزوی بودند، یکی در قم و دیگری در نجف اقامت داشتند با اندیشه های امام خمینی(ره) آشنا شده و اقدام به انتشار اعلامیه ها و تصاویری از ایشان می کردند.

مهمترین شاخصه اخلاقی شهید چه بود؟

مهمترین شاخصه های اخلاقی و رفتاری از همان دوران نوجوانی نطق، کلام رسا و شیوای ایشان بود.

ایشان تحصیلاتش را تا مقطع سوم راهنمایی در شهر سوق ادامه دادند و از ابتدای مقطع دبیرستان ایشان همزمان در قم و ابتدا در شیراز در درس طلبگی شهید آیت الله دستغیب تلمذ می کنند و بعد به قم مسافرت می کنند تا سال 1362 ایشان در شیراز بودند و از سال 62 تا قبل از شهادت در قم در محضر آیت الله امینی و آیت الله گلپایگانی حضور داشتند و از جمله آثار و برکات حضور ایشان در حوزه تقریر و تحریر کلام اساتید بود.

تشکیل اولین کانون مردم نهاد در استان کهگیلویه و بویراحمد توسط شهید عبدالمحمد تقوی

در همان دوران نوجوانی و در سال های 58 و 59 ایشان کانونی را به نام سازمان مردم نهاد کانون اسلامی رشد با همکاری جوانان محله تشکیل داد که اولین کانون مردم نهاد در استان کهگیلویه و بویراحمد به شمار می آمد.

هدف شهید از راه اندازی این کانون چه بود و به طور کلی چه فعالیت هایی انجام می دادند؟

این کانون در سال های 58 و 59 آغاز به فعالیت کرد و تا سال 1364 به برنامه هایی در باب مباحث اسلامی، اخلاق، و معاد ،تبلیغ دین و معارف دینی می پرداختند. ایشان در ایدئولوژی خودشان که همان ولایت فقیه است تأکید می کنند، با سخنرانی و خطابه در مجالس حضور پیدا می کرد.

از جمله فعالیت های ایشان ایراد سخنرانی در مسجد شهرهایی چون کهگیلویه، جهرم، یزد، امیدیه،کرمان ،آقاجاری و مراکز دانشگاهی بود که سخنرانی های او موجود است. همیشه خطابه ها و سخنانشان جلوتر از سن خودشان بود به گونه ای که تحصین خاص و عام را بر می انگیخت.

جوانترین معلم در سن 16 سالگی در استان کهگیلویه و بویراحمد

در سن 16 سالگی در سال 1360 آموزش و پرورش شهرستان کهگیلویه از مرحوم آیت الله دستغیب در خواست می کند ایشان را برای تدریس در مدارس کهگیویه معرفی کند که اسناد آن هم وجود دارد. از طرف کمیته امداد هم درخواستی مبنی بر برگزاری کلاس هایی در زمینه تبلیغات دین به وی داده شد.

افتتاح اولین کتابخانه عمومی در کهگیلویه و بویراحمد توسط شهید

 زمانی که خبری از کتابخانه در استان نبود،شهید با هزینه شخصی خود در شهر سوق مکانی را اجاره می کند و با کمک اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اولین کتابخانه را راه اندازی می کند.

گردگیری کتاب ها تنها دلخوشی مادر

کتاب هایی را با پول شهریه خود خریداری می کند که قریب به 2 هزار جلد کتاب که کتاب ها هم یادگاری برای دل مادر است، روز به روز به آن ها سر می زند و آن ها را گرد گیری می کند.کسانی هم در شهر سوق هستند که لااقل برای یک بار هم که شده از این کتاب ها استفاده کرده اند.

اولین نویسنده در سال های 58 و59 در استان

ما در سال های 58 و59 در کل کشور چند نویسنده داشتیم، نویسندگانی که می توانستند آثاری را بنویسند و به چاپ برسانند. اولین نویسنده هم عبدالمحمد در استان کهگیلویه بود.

ماجرای عارف واصل کامل خواندن شهید عبدالمحمد

هنوز در شهرهای استان کهگیلویه و بویراحمد تکنولوژی چاپ و نشرعلم به اندازه امروز پیشرفت نکرده بود ولی شهید عبدالمحمد تقوی از دل روستای سوق بلند می شود  و کتاب پرسش ها و پاسخ های ایدئولوژیک را با موضوع خداشناسی و با مقدمه علما و فقهای آن زمان تنظیم و به چاپ می رساند.

 وقتی این کتاب را خدمت برخی از علما می برد ایشان را ندیده بودند ولی تقریری که بر این کتاب می زنند می گویند این شخص باید عارف واصل کاملی باشد اما ایشان یک جوان 16 ساله است که اثری را در این حد ارائه می کند و این شاخصه استانی نیست که  بخواهیم به آن بپردازیم. جامعه مدرسین به انتشار هر کتابی مبادرت نمی کند، این جامعه در یک فرصت مبادرت به چاپ ایشان می کنند و مجموعه ای را تحت عنوان ذکر الله از ایشان به چاپ می رساند.

آثاری که مورد بی مهری مسئولین فرهنگی استان قرار گرفته است

آثار متعددی از شهید به جا مانده است که متأسفانه مورد بی مهری برخی از مسئولین فرهنگی استان قرار گرفته است و خیلی از آثار ایشان منتشر نشده باقی مانده است.

مهترین وصیت شهید در خصوص آثارش بود

مهترین وصیت شهید در خصوص آثارش بود اگر امروز بخواهیم آثار این شهید را به چاپ برسانیم از عدد سنش بالاتر است کسی که در آن زمان هم حضور در جبهه را حفظ می کند و هم تحصیلات آکادمیک و حوزوی را ادامه می دهد و لذا عمر کوتاه ایشان در زمره اعمال پربرکت بشریت است.

در طول دوران کوتاهی که بابرادرتان بودید خاطره ای از ایشان دارید بیان کنید:

آنقدر مشاغل و کارهایشان زیاد بود که حتی مادر آرزو می کند که لحظه ای او را ببیند.به دلیل اینکه ما خیلی کوچک بودیم و نمی توانستیم او را ببینیم لذا درک ما از ایشان چند خاطره بیشتر نیست و ایشان غالباً خارج از منزل حضور داشتند.

آنچه برای من خاطره است در حوزه عرفان عملی است، ایشان به تأثیر ذکر گفتن آگاه بودند و به این نکته رسیده بود که ذکر لسانی مقدمه ذکر قلبی است و باید بگوییم کسانی که درک بیشتری از ایشان داشتند برای ما تعریف می کنند وضعی را که ایشان می گذراند یعنی ذی طلبگی داشت.شاید ماه ها با یک تومان در شهری مثل قم که نسبت به استان فاصله زیادی داشت سر می کرد.عموی ما تعریف می کرد که شب وقتی شهید به منزل ما می آمد تا نیمه های شب بیدار بود و به ذکر و عبادت مشغول بود.

راز خواب های شهید عبدالمحمد، شهادت دوستان بود

یکی از دوستانشان برای ما تعریف می کند برخی از شهدا یک روز قبل از شهادتشان در چادر ایشان بودند غالب دوستانشان اصرار داشتند که در سنگر شهیدعبدالمحمد باشند.

 می گفت من بعدها متوجه شدم که افرادی که شهید می شوند شب قبل را در چادر ایشان بودند که اسراری را با ایشان در میان می گذارند، من هم در اثر مداومت به او نزدیک شدم و توانستم از او بپرسم که جناب تقوی چطور است دوستانی که شب را در چادر شما به سر می برند و فردا خبر شهادت آن ها را می شنویم، آیا صحبت هایی بین شما رد و بدل می شود، رازش چیست؟ شهید گفت بعداً برایت تعریف می کنم.

یکی از برادران به نام شهیدسعید کریمی (از شهدای شهرستان کهگیلویه) و برادرشان مجید کریمی فرمانده یکی از گردان ها بود از قضا یک شب مهمان ما بود و رادیویی داشت که همیشه همراهش بود پیش شهید آمد و با او خلوت کرد، بعد با خنده و مزاح از چادر بیرون آمد، من از شهید کریمی شنیدیم که می گفت من شهید نمی شوم اگر قرار باشد کسی شهید شود برادرم مهدی است چرا که ایمان او از من بهتر است.

 بعد شهید تقوی ایشان را در آغوش می گیرد و می گوید اخوی جان شفاعت. فردا غروب همان روز خبر شهادت سعید کریمی را برای ما می آورند.از شهید تقوی پرسیدم که چه رابطه ای بین شما و این آقایان که شهید می شوند وجود دارد ؟ شهید می گوید من گاهی اوقات بعد از نماز شب که می خوابم، خواب می بینم و در خواب مسائلی را می بینم که تعبیرش برای من این است که هر کس پیش من می آید شهید می شود.

کمی از برادر شهیدتان منصور تقوی و نحوه شهادتشان بگویید

شهید منصور تقوی فرزند سوم خانواده بود در مردادماه سال 1351 دیده به جهان گشود و در مردادماه 1365 در مهران به درجه رفیع شهادت نائل شد. ایشان زمان جنگ دانش آموز بود، چون فاصله سنی زیادی با عبدالمحمد نداشت و اخلاصی را که در وجود عبدالمحمد می دید می خواست که همیشه همراه او باشد.

خوابی که باعث پیوستن منصور به عبدالمحمد شد

زمانی که عبدالمحمد شهید شد سرپرستی خانواده به عهده شهید منصور بود که چهارد ده سال بیشتر سن نداشت. در مدت چندماه شهادت عبدالمحمد، منصور بارها به مادر اصرار می کرد به جبهه برگردد ولی خانواده ممانعت می کردند و می گفتند چون پسر دیگری در خانواده نیست که تولیت و سرپرستی اعضای خانواده را به عهده بگیرد اجازه نمی دهم برگردی.

بعد از چند ماهی که در منطقه بود به کانون خانواده بر می گردد و چند صباحی را با خانواده سر می کند در این مدت خوابی می بیند و آن را برای مادرش تعریف می کند و می گوید مادر جان من خواب دیدم شهید عبدالمحمد آمده چکمه ها، لباس و شالش را به من امانت داده است و گفته این ها را نگه دار هر موقع گفتم آن ها را برای من بیاور.

فاصله شهادت دو برادر تنها شش ماه بود

 این برای خانواده سخت بود که دو فرزند را در زمان کوتاهی از دست بدهد ، مادر هر چه ممانعت می کرد فایده ای نداشت. در یکی از شب ها خوابی دید و این را برای مادر تعریف کرد خواب مادر را قانع کرد که ایشان به جبهه برگردد خواب ایشان این بود که می گفت برادرم عبدالمحمد آمده و آن وسایل را از من می خواهد دیگر ماندن دست من نیست و من باید امانت برادرم را به او برگردانم. از مادر تقاضایی می کند که برای هر مادری سخت است، از او تقاضا می کند همان لباس هایی را که عبدالمحمد موقع شهادت پوشیده بود به او بدهد و راهی شود. تنها در فاصله شش ماه خواب منصور تعبیر می شود و به برادرش عبدالمحمد می پیوندد.

مادر داغ یکی را بر دل داشت،زمان کوتاهی نگذشت که داغ دومی هم بر دلش نشست. چگونه ای زن صبوری کردی ؟ و نوجوانانت را مثل زینب به جبهه فرستادی، از آن زمان که شنیدم فرزندانت را هدیه دادی از خانه بیرون نیامدی، و هر روز را باخاطرات آن ها سر می کردی.

معنای کلمه مادر یادآور همه ایثارها و تلاش‌هایی است که این موجود برای آنچه در بطن خود پرورانده انجام می‌دهد. مادری که من امروز به پای صحبت‌هایش نشستم رنج و دردش شاید کمتر از مادران سایر شهدا نباشد.

مادر شهیدان عبدالمحمد و منصور هم مثل همه مادران شهدا حرف هایی برای گفتن داشت که شنیدنی بود.در وصف مادران این شهدا چه می توان گفت جز این که سکوت کنیم.

اشک امانش نمی داد، اما خوشحال بود از این که در مورد پسرانش حرفی بزند، می گفتند سال ها است که از خانه بیرون نرفته و با کسی صحبت نزده.

بی‌بی‌جان دیرباز پسرانش را این گونه توصیف می کند: جوانانی رعنا و زیبا با قامت های بلند.

بی بی جان می سوزی و می سازی

 هر چند مادر و فرزند از هم درو بودند، اما این فاصله باعث کمی علاقه عبدالمحمد به مادر نشد، مادر ادامه می دهد:عبدالمحمد قبل از رفتن به جبهه به من گفت "مادر برای من دعاکن تا در راه امام حسین (ع) شهید شوم، و تنها چیزی که همیشه ورد زبانش بود می گفت"بی بی جان می سوزی و می سازی.

من برای این که بتوانیم فرزندانی صالح به جامعه تحویل دهم قبل از هر چیز به لقمه حلال فکر می کردم و هیچ گاه در تربیت آنان کوتاهی نکردم و نگذارید فرزندانتان لقمه حرام بخورند.

بی بی جان دیرباز از روزهایی گفت که عشق شهادت تمام وجود فرزندانش را گرفته بود و به ذکر خاطره‌ای از منصور شهیدش پرداخت و گفت: شش ماه بعد از آنکه عبدالمحمد شهید شده بود یک روز منصور به من گفت لباس های برادرم را برتنم کن تا بروم.من این لباس ها را بر بالین خود قرار داده بودم و هر روز آن‌ها را می‌بوسیدم و می‌بوییدم.

و این بار هم مادری صبورانه فرزندانش را راهی میدان می کند تا شاید خود را در غم های بی بی دو عالم شریک بداند.

مادر شهیدان تقوی می گوید: به منصور گفتم حداقل کیف برادر شهیدت را برای من بگذار با لبخندی آن ها را گرفت و با خود برد و این‌گونه بود که او نیز به برادر شهیدش پیوست.

رخت دامادی برای یک مادر همیشه آرزو بوده است

خون من حنای عروسیم می شود

قطعاً هر مادری برای فرزندانش آروزهایی دارد از او پرسیدم برای عبدالمحمد و منصور چه آرزویی داشتی؟

نگاهش را به عکس فرزندانش می اندازد و آهی می کشد، انگار که تمام آرزوهای خود را از دست داده باشد، می گوید: رخت دامادی بر تن یک پسر همیشه برای مادر یک آرزو بوده است، داشتن نوه از فرزند پسری چیزی است که هر مادری دوست دارد داشته باشد. او که کم به خانه می آمد فرصتی برای این که کسی را برای او نشان کنیم نبود،یک روز به من گفت: مادر خون من حنای عروسیم می شود.

انگار که تمام وجود در آتش می سوزد هر بار که این جمله را به یاد می آرود. آرزوهایت چه بزرگ بود ای مادر! به همین خاطر است که می گویند تا حالا روی هیچ بچه ای را نبوسیده ای.

بیشترین توصیه شهیدان تقوی چه بود؟

بی بی جان دیرباز از توصیه های فرزندانش هم گفت: شهیدان بیش از هر چیز حجاب را به آشنایان و فامیل و وابستگان توصیه می‌کردند و نسبت به رعایت حجاب اسلامی حساس بودند.

بی بی جان دیر باز! فرزندان تو همان شیرانی هستند که ایران به آن ها افتخار می کند. غصه نخور مادر! در آن روز برای شفاعت تو  می آیند و بر دستانت بوسه می زنند.

گفتگو: سیده زینب حیدری

امتياز : نتيجه : 5 امتياز توسط 1 نفر مجموع امتياز : 5

برچسب ها : معلم، , عبدالمحمد تقوی، , روحانی، , کتاب، , مبارزه، , حجاب بانو، , کانون مردم نهاد، , تحصیلات آکادمیک، ,
بازديد : 54
[ ] [ 16:12 ] [ سیده ]
آخرين مطالب ارسالي
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

آرشيو
جست و جو